در جشنواره لوکارنو خبرنگاری از پدرو کوستا سؤالی درباره تأثیر جان فورد بر فیلمش پرسید و کوستا جواب داد: شما جماعت دیوانهاید. شاید این گویای رابطه همیشگی کوستا با منتقدین سینما باشد. چه زمانی که منتقدین نیویورکی او را از فیلمسازان مکتب آنتونیو ریس خواندند و چه زمانی که پیتر بردشاو منتقد بریتانیایی او را بکت سینما خواند٬ او به هیچ کدام از این تعابیر اعتقادی نداشت. او فیلمسازیست که سینما را به خاطر سینما میستاید٬ و فیلمهایش به واسطه شخصی بودن٬ جهانی شدهاند. از زمانی که اولین فیلمش «خون» را ساخت٬ تا ۴ فیلمی که درباره مهاجرین کیپورد در منطقهای از لیسبون (فونتانژ) ساخت٬ او حقیقت را از دریچه دنیای شخصی خودش دیدهاست٬ چه بیان آن با سایهروشنها و قابهای «خون» باشد٬ چه با تصاویر مستندگونه سهگانهاش درباره زاغههای لیسبون موسوم به «سهگانه فونتانژ».
متن پیشرو تلاش دارد دریچهای به دنیای پدرو کوستا باز کند. فیلمسازی که از سال ۱۹۸۴ که نخستین فیلمش را ساخت تا این سالها تنها ۶ فیلم بلند ساختهاست٬ و در کارنامهاش آثار کوتاه تجربی و مستند هم دیده میشود. فیلمسازی که در هر فیلمش به تجربهای دست زده و این تجربهها که بیشتر به مکاشفات شخصی شبیه است٬ به خلق آثاری چشمگیر منتهی شدهاست که بخشی از گنجینه سینمای پرتغال هستند.
کارنامه کوستا را میتوان به دو بخش تقسیم کرد٬ دو فیلم اول کوستا تمرینی برای یافتن زبان شخصی در سینما بود. ضمن تجربهکردن با تصویر٬ این دوفیلم اول او به او کمک کرد تا بستری برای روایت خود بیابد. فونتانژ٬ زاغهنشینی در لیسبون است که ساکنین آن را مهاجرین مستعمره کیپورد تشکیل میدهند٬ ۴ فیلم بعدی کوستا در این ناحیه اتفاق میافتند و سه فیلم «استخوان»٬ «در خانه وندا» و «جوانی باشکوه» به سهگانه فونتانژ مشهورند.
توجه کوستا به فولکلور که بخشی از سینمای همنسلان او در مدرسه سینمایی لیسبون است٬ به روایتی میراث آنتونیو ریس٬ سینماگر فقید پرتغالیست که مردمشناسی و فوللکلور٬ در آثارش جایگاه ویژهای داشتند. کوستا ٬ خصوصاً به موسیقی فولکلور کیپورد٬ مورنا٬ که شاخهای از فادو(موسیقی ملی پرتغال) است توجه ویژهای دارد.
خون
قابهای اولین فیلم کوستا٬ نشانهای از وسواس او با تصویر٬ و بهخصوص نور و ترکیببندی تصویر است. ترکیببندیهای کوستا در فیلمهای بعدی جای خود را به تصاویر بیواسطه مستند داد ٬ اما سایه روشنهای «خون» که نشان از درگیری ذهن کوستا با نور دارد٬ تبدیل به جزء اصلی سینمای کوستا شد. از این دست تصاویر خصوصاً در مدیومشاتهای فیلمهای بعدی او بسیار دیده میشود. در تصاویر زیر مجموعهای از مدیومشاتهای فیلمهای کوستا و سایهروشنهای آنها را میتوان دید.
«خون» گرچه موقعیتی داستایووسکیوار خلق میکند (پسری باعث مرگ پدر دائمالخمر بدسیرتش میشود)٬ در روایت تقابل خیر و شر را نشان میدهد. ویسنت٬ نینو و کلارا در دام چند دیوصفت( پدر و عموی ویسنت٬طلبکاران پدر و…) اسیرند و برای خروج از این موقعیت نبردی بیفرجام دارند. اگر در «جنایت و مکافات» بعد از مرگ پیرزن یهودی٬ راسکلنیکف در برزخ بین احساس گناه و برحقبودن٬ زندگی میکند٬ در داستان کوستا٬ ویسنت در درست بودن عملش (کمک نکردن به پدر) تقریباً مطمئن است و عاشقانه کلارا را شریک رهایی خود از دست پدر الکلی و طماعش میبیند. با اینکه مرگ پدر در همان نیمساعت اولیه فیلم اتفاق میافتد٬ کوستا زمان زیادی به جدال ویسنت با خودش درباره مرگ پدرش اختصاص نمیدهد٬ حتی زمانی که ویسنت از ترس در مقابل دوستدخترش در حال لرزیدن است٬ با هم از خانه خارج میشوند و به گشت و گذار شبانه میپردازند. ویسنتِ کوستا٬ فرشتهایست که در حال جدال با دیوهای شیطان صفت تقلا میکند. جایی در آکواریوم وقتی نینو با پسرعمویش در حال تماشای لاکپشتهای غول پیکر است٬ به او میگوید «بیا هیولاهای پیش از تاریخ را هم ببین.» ارجاعات سینمایی٬ بخصوص به سینمای سیاهوسفید و نوار آمریکا بسیارند٬ آدمهای فیلم نیمی در تاریکی و نیمی در روشناییند و در روایت فیلم نیز آدمهایی در دو سوی خیر و شر وجود دارند که میتوانند سیاه یا سفید باشند.
خانهای در دل گدازهها
«خانهای در دل گدازهها» ( Casa De Lava) دومین فیلم پدرو کوستا٬ آغاز راه او برای سیر در دنیای بومیان کیپ ورد است. فیلم که روایت آشنایی یک پرستار ساکن لیسبون در سفرش به کیپ ورد با بومیان این سرزمین مستعمره پرتغال است٬ به لحاظ فرم از «خون» فاصله گرفتهاست. مثلاً با اینکه هنوز مدیومشاتهایی از نگاههای خیره به دوردست و با نورپردازیهای ویژه سینمای کوستا میبینیم ٬ دوربین کوستا جسارت بیشتری پیدا کردهاست و از ماندن در قید ترکیببندی خود را رها کرده و واقعیت را ثبت میکند. به نظر میرسد کوستا در این فیلم بیش از اینکه از زیبایی قاب خود برای تاثیرگذاری استفاده کند٬ از جنبه مستند تصویرش بهره بردهاست٬ هرچند هنوز در لحظاتی دوربین دوباره نگاههایی از دل تاریکی را ثبت میکند. تاثیر استاد کوستا٬ آنتونیو ریس که ژان روش پرتغال نامیده میشود در فیلم دیده میشود. پرداختن به بومیان کیپورد٬ بخشی از علاقه شخصی پدرو کوستا به فولکلور این مستعمره پرتغال است. طبیعت کیپورد و نماهای کوستا بیش از هر چیز طبیعت آثار جانفورد را تداعی میکند.
آنچه در فیلم قابل توجه است بازیها و میزانسن استیلیزه کوستاست که بعد در «استخوان» هم تکرار شد ولی در آثار بعدی کوستا خود را به شکلی مستند داد. این فیلم به همراه «خون» تنها فیلمهای کوستا هستند که بازیگری به مفهوم متعارف خود در آن وجود دارد.
استخوان
«استخوان» پدرو کوستا فیلم صداست. صدای صحنه چنان به فضای بدون دیالوگ کوستا موجودیت داده٬ که عدم تمایل کوستا برای شرح بیشتر شخصیتها به چشم نمیآید. در عین حال فیلم همانند دیگر آثار کوستا٬ یک معماست. هرچند خود کوستا بر این باور نیست٬ولی اینجا میتوان اعتراف کرد که پیتر بردشاو به درستی کوستا را بکت سینما خواندهاست. آدمهای «استخوان»٬ همان کیفیت ابزورد شخصیتهای بکت را دارند. بیپناه٬ محکوم اما ناشناخته و بیشناسنامه. به شکل استعاری این آدمها که اکثرا از جمعیت مهاجر کیپورد هستند٬ بیهویتاند و گفتنی اینکه بی اطلاع از این بیهویتی زندگی میکنند.
بازیها شباهتی قابل توجه به بازیهای پراتوگونیستهای روبر برسون دارند. در مناسبتهای داستان٬ روایت بیآنکه در بیان مصائب شخصیتها دچار احساسات شود و با آنها همدردی کند٬ تنها به تصویر این تیرهبختی اکتفا میکند.فیلم کامل «استخوان» را در زیر میتوانید ببینید.
دراتاق وندا
به اعتقاد من «در اتاق وندا» گوشنوازترین بخش رپرتوار نهچندان بلند پدروکوستا و فصلی تأثیرگذار در کارنامه اوست. فیلم همان اثریست که کوستا در آن به زبان شخصی خود دستیافتهاست. کوستا که در این فیلم داستانی عاشقانه را با تصاویری مستند میگوید و از دل روزمرگی برداشتهای بلند مستند٬ اتفاقات فیلم را میتوان دنبال کرد. تأثیر ژاک ریوت که از دوستان کوستا و از دوستداران سینمای اوست در شکل روایت دیدهمیشود. تفاوت برداشتهای بلند کوستا با برداشتهای بلند فیلمسازانی چون ریوت و آکرمن ایناست که او تصاویری مستند را ارائه میکند که در دل آن اتفاق درحال رخ دادن است و در مجموعه اتفاقات مستند پیش و پس از آن معنا میگیرد. به عبارتی دیگر٬ برداشتهای بلند آکرمن و ریوت هنوز نشانی از درام دارند ولی بسیاری از تصاویر سینمای کوستا مستندهایی هستند که در مجموعه اتفاقات مستند فیلم٬ روایتی داستانی را شکل میدهند.
وندا که به هروئین اعتیاد دارد در اتاق تنگ و حقیرانه خود راه نابودی را می پیماید٬ همزمان می بینیم که ساخت و سازهای مدرن کمکم وجود زاغههای اطراف لیسبون (فونتانژ) را تهدید میکنند. در نماهای مختلف کوستا٬ ساختمانهای بلند و مدرن را در پسزمینه زاغهها نشان میدهد و لودرهای شهرداری را میبینیم که در حال تخریب این خانهها و پیشروی هستند. وندا در اتاق خود از رابطهاش با مردی میگوید و در گوشهای دیگر از همین محله مردی با دوستش از رابطهاش با وندا میگوید. عاشقانهای بدون معاشقه و ملاقات٬ با بافتی مستند که هرچند زمانی طولانی دارد ولی از دل روزمرگی ثبتشده در تصاویر مستند داستانی جذاب را روایت میکند.
جوانی باشکوه
ونتورا٬شخصیت اصلی فیلم٬ همچون شخصیتهای دیگر کوستا٬پر از ابهام است. تازگی این ابهام ایناست که میتوان او را یک روح سرگردان دانست که در دل فونتانژ٬ خاطرات را مرور میکند. کوستا در «جوانی باشکوه» به آثار قبلی خود نیز اشاراتی دارد. ونتورا به خانه وندا میرود و ابهام اینکه آیا وندا همان وندای فیلم قبلی کوستاست یا وندای دیگریست با ما میماند؟ وندایِ «جوانی باشکوه» میتواند٬ پیری وندای «دراتاق وندا» باشد. ونتورا نامهای عاشقانه را میخواند که شباهت زیادی به نامه عاشقانه فیلم «خانهای در دل گدازهها» دارد. زاغههایی که در «در اتاق وندا»٬ در حال تخریب بودند٬ در «جوانی باشکوه» نابود شدهاند و جای خود را به ساختمانهای بلند مدرن دادهاند. ونتورا در این فضای مدرن جایی برای خاطرهبازی نمییابد. آنچه در ذهن ونتورا میگذرد٬ بازگشت به گذشته است٬ گذشتهای که جایی در کیپورد اتفاق افتادهاست یا شاید جایی همین نزدیکی در فونتانژ.
«پول اسب» سکوئلی بر سه گانه فونتانژ است٬ و نگاهی به زندگی ونتورا در دل انقلاب پرتغال در دهه ۷۰. کوستا با استفاده از عکسهای جیکوب ریس٬ عکاس آمریکایی قرن نوزدهم٬ به آنالوگی بین مهاجرین در نیویورک اواخر قرن نوزدهم و مهاجرین کیپورد در پرتغال اشاره میکند. تصاویر «پول اسب» همان سیاق تصاویر سهگانه فونتانژ را دارند.
مستندها٬ فیلمهای کوتاه و تجربی
کوستا نزدیک به ۱۱ فیلم مستند٬تجربی و کوتاه ساختهاست. مستند «شکارچیان خرگوش» بازگشت کوستا به دنیای فونتانژ است و نگاهی به دنیای ملالآور و روزمرگی کشنده آنها. «چیزی را تغییر نده» که ابتدا در سال ۲۰۰۵ در غالب یک فیلم کوتاه تجربی ساخته شد٬ در سال ۲۰۰۹ به عنوان مستندی درباره ژان بالیبه٬ خواننده و بازیگر فرانسوی با نگاهی نزدیک به دنیای این موزیسین-بازیگر ساختهشدهاست. در « ۶ مزخرف» با اثری اکسپریمنتال مواجهیم٬ که همانند دیگر آثار کوستا٬ بینصیب از ارجاعات سینمایی نیست.
با همه بیسبکی کوستا٬آنچه دربارهاش صدق میکند شاید این باشد که آدمهای فیلمهای کوستا٬ ساکنان سرزمینهای تاریک هستند.