آذر، ماهِ آخر پائیز زمانِ گردهماییِ سالانهٔ مستندسازان است. دو سینمایِ فلسطین و سپیده در قلبِ تهران جشنوارهٔ بینالمللیِ سینماحقیقت را میزبانی میکنند. جشنوارهای که در هشتمین دورهٔ برگزاری برخلاف دیگر جشنوارههایی که فقط اسمِ بینالمللی را یدک میکشند، بخشِ مسابقهٔ بینالمللِ آن جدی گرفته میشود و سازندگانِ فیلمهایِ این بخش در جشنواره حضور پیدا میکنند. از ویژگیهایِ مهمِ جشنوارهٔ سینماحقیقت استقبالِ گسترده از آن است.
فیلمها در سالنهایی لبریز از جمعیت بهنمایش درمیآیند و حتی گاهی علاقهمندان پلههایِ سالن را هم پُر می کنند. امسال این استقبال در نمایشِ مستندهایِ شناخته شدهٔ خارجی «پنج دوربینِ شکسته» از عماد برنات و «نگاهِ سکوت» از جاشوآ اوپنهایمر دیده شد. اوپنهایمر این بار دوربینش را به سمت قربانیانِ کشتارِ دههٔ شصتِ اندونزی و خانوادههای آنان گردانده است. اگرچه تماشایِ فیلم، کوبندگی و حیرتِ تجربهٔ تماشایِ «بازیِ کشتار» را ندارد اما مواجههٔ مستقیمِ برادرِ یکی از قربانیان با قاتلان و تلاش آنها برای توجیهِ اقداماتِ جنایتکارانهٔ چهل سالِ پیش همچنان تاثیرگذار است.
بَختکِ خلافکاران
نخستین فیلمی که در بخشِ مسابقهٔ ملی مورد استقبال گسترده قرار گرفت، «بختک» از محمد کارت بود. کارت سال پیش با «خونمردگی» مورد توجه قرار گرفت. فیلمی که تماشاگر را با خلافکارانِ محلهای در شیراز در نزدیکترین فاصله با آدمهایِ این خردهفرهنگ همراه میکند و سبکِ زندگی، صحبت کردن، عزاداری و انتقامجوییِ آنها را به بیننده نشان میدهد.
شاید همین توجه و استقبال عمومی بود که رامبد جوان را از بدنهٔ سینمایِ حرفهای جذب کرده بود تا تهیهکنندگیِ این مستند را برعهده بگیرد. جوان البته پیش از آغازِ نمایشِ این فیلم پاسخ همین سؤال را اینطور داد: « چرا تهیهکننده شدم؟ حال داد!» لحنِ شوخ و شنگِ تهیهکنندهٔ فیلم تناسبِ فراوانی با لحنِ آغازین مستند دارد که مادرِ اصغر، کاراکتر فیلم پیشین و مشکلات و شوخزبانیهایش را دنبال می کند. نمایشِ فیلم همچون اثر قبلی تجربهای است مفرح و سرشار از خندههای جمعیِ بینندگان. اگر در پایانِ «خونمردگی» از خود می پرسیدیم واقعا چه چیزی بیشتر از قبل دربارهٔ این محلههایِ پر از خشونت و گند و اعتیاد به دست آوردهایم، در «بختک» فیلمساز به سراغ تاثیرِ اعمال فاجعهبارِ فیلمِ قبلی بر زنان و خانوادههای محله رفته است. حالا دو فیلم یکدیگر را تکمیل میکنند و در دو سفرِ یک ساعته، طعمِ محلاتی از شهر شیراز را میچشانند که بزرگشدن در آنها سرنوشتی محتوم بهدنبال دارد. بختک البته فیلمِ کمایرادی نیست. لحن شوخ و شنگ اولیه با ورود دومین کاراکترش که زنیست که در جوانی شوهرش در یکی از همین دعواها به قتل رسیده و چون ازدواجش موقت بوده نمی تواند برای فرزندش شناسنامه بگیرد، لحنی تلخ به خود می گیرد و بعد در مواجهه با کاراکتر بعدی، دختربچهای که مادری معتاد دارد، پند و اندرز چاشنی کار میکند و آن را رومانتیک به پایان می برد.
سینمایی برای سلایق و نسلهای مختلف
از ویژگیهایِ اصلیِ جشنوارهٔ سینماحقیقت این است که طیف گستردهای از سلایقِ سینمایی و نسلهای مختلف را در برمی گیرد. در یک سانس «آتلان» و «سیاهانِ جنوبِ ایران» بهنمایش درمیآید. از پوستر و خلاصهٔ داستانِ آتلان برمیآید که با فیلمی تحقیقی در موردِ اسبِ ترکمن روبرو هستیم اما معینِ کریمالدینی بعد از یک معرفی کوتاه از مربیِ اسب و اسبِ محبوباش، صحنهٔ کورسِ اسبدوانی را با نمایشِ امتناعِ اسب از دویدن آغاز میکند، شروعی غافلگیر کننده. در ادامه با تلاشِ دو مربیِ اسب برای حل این مشکل روبرو میشویم که هربار هم بینتیجه میماند و گرهخوردنِ این مشکل با زندگیِ خصوصیِ مربی و ازدواجاش که به جایزهٔ نقدیِ کورس پیوند خورده، ما را به درونِ این زندگی میبرد. قوتِ درام در این مستند حتی میتواند برای بسیاری از آثارِ داستانیِ سینمایِ ما یک دستاورد بزرگ باشد.
فرهاد ورهرام اما در «سیاهانِ جنوبِ ایران» رویکردی کاملا متفاوت درپیشگرفته است. در این فیلم با قابهایی حسابشده و حوصله و دقتی مثالزدنی بینندهٔ مستندی مردمشناسانه هستیم که به زندگی، آداب و رسوم و بهخصوص موسیقیِ سیاهانِ خطهٔ جنوب و سواحلِ دریای عمان می پردازد.
خیابانهایِ تهران
دوفیلمِ «چنارستان» و «اهالیِ خیابانِ یکطرفه» یک خیابان در تهران را موضوع کارِ خود قرار دادهاند اما رویکردی متفاوت برای نزدیکشدن به موضوع دارند. در «چنارستان» هادی آفریده نگاهی انداخته به طولانیترین خیابانِ تهران یعنی خیابان ولیعصر که از میدانِ راهآهن تا میدانِ تجریش را دربرمیگیرد. در هر ایستگاهِ مهمِ این خیابان که عمدتاً میدانهای آن هستند با استفاده از موادِ آرشیوی، تاریخچهٔ آن مکان و رویدادهایِ مهمی که در آن اتفاقافتاده است روایت میشود و یک شخصیتِ فرهنگی جلوی دوربین خاطراتاش را از این مکان بیان میکند. اما هر تهرانی با بیش از چندسال سابقهٔ پایتختنشینی تقریبا همین مکانها را انتخاب میکند و هر تحقیقی به نتایجی مشابه میرسد. فیلم رویکردی نوستالژیک به گذشتهٔ تهران دارد، تهرانِ قاجاری در محلهٔ امیریه، تهرانِ روبه گسترش و مدرنسازی در دههٔ پنجاه در ونک و شمیران و درختان و باغهای باصفایِ آن در تجریش.
در مستندِ «اهالی خیابان یک طرفه» مهدی باقری به سراغِ خیابانی بسیار کوچکتر رفته و میکوشد زندگی در این خیابان را از میانِ خاطرات شش ساکنِ قدیمِ خیابانِ قوامالسطنه بازآفرینی کند. تمرکزِ او بر تنوعِ فراوانِ قومی و مذهبی در این خیابان است. آدمهایی که او انتخاب کرده در خانههای قدیمیشان یا در خیابان و جلویِ دوربین از گذشتهٔ خود در این خیابان میگویند. باقری در این مستند با کمکِ عکسهای قدیمی تلاش میکند فضایِ خیابانِ سی تیر را در چند دههٔ گذشته بازسازی کند.
در مستندِ «اهالی خیابان یک طرفه» بیشترِ شخصیتهای انتخابشده ارمنی هستند اما فیلمساز چند نمایِ کنیسهٔ حییم و آتشکدهٔ زرتشتیانِ این خیابان را هم در فیلم گنجانده است که با استراتژیِ اصلی تناسبی ندارد. مشخص نیست چرا فیلمساز بر زندگیِ اقلیتها تمرکزِ زیادی داشته و از ساکنانِ مسلمانِ این خیابان خبری نیست. اما درمجموع این مستند براساسِ تصاویر و زندگی ساکنانِ عادیِ، درکی از گذشتهٔ خیابانِ سی تیر ایجاد می کند که مستندِ چنارستان با شمردنِ اتفاقاتِ تاریخیِ مهمِ خیابانِ ولیعصر قادر به ایجادِ آن نبوده است.
مستندی بیوگرافیک اما متفاوت
ساخت مستندهای بیوگرافیک که معرفی آثار و زندگیِ یک شخص را محورِ فیلم قرار میدهند، این روزها در سینمایِ مستندِ ایران بسیار رواج دارد. بیشترِ این مستندها به اظهارِنظرِ شماری چهرهٔ شاخص در مورد سوژه مستند خلاصهشدهاند. چهرههایی که تبدیل میشوند به صورتکهایی سخنگو که در وصفِ خوبیها و ارزشِ آثارِ فردِ موردِ نظر سخن میگویند و در پایان از نقطهٔ اولیه فراتر نرفتهایم. روبرت صافاریان منتقد و مستندساز باسابقه اما در فیلمِ «در فاصلهٔ دو کوچ» آگاهانه از این فضا فاصله گرفته است.
در مستندِ «در فاصلهٔ دو کوچ» که به زندگی و آثارِ «آزاد ماتیان» شاعر و فعالِ اجتماعیِ ارمنی میپردازد جز دوربین و ماتیان واسطهٔ دیگری وجود ندارد. از همان ابتدایِ فیلم گفتارِ متن روی تصویری از جاده اینطور میگوید: «به اصفهان می رویم تا در موردِ شاعری فیلم بسازیم که احتمالا عده کمی از شما او را میشناسید چون به زبانی کهن مینویسد که عده کمی به این زبان صحبت میکنند». فیلم تلاشی است برای شکستنِ سدی که بین او و مخاطب وجود دارد: سدِ زبان و انتخاب او برای نوشتن به زبانی که زبانِ جامعهٔ بزرگتر نیست. صافاریان هیچکسِ دیگری را جلویِ دوربیناش نمیآورد تا در موردِ اهمیتِ آزاد ماتیان داد سخن دهد اما خود او، بیانِ خاطراتاش و بازکردن مسائل درونیِ جامعهٔ ارمنی برای درک این اهمیت کافی است بهویژه آنکه با موتیفِ خواندنِ ترجمهٔ اشعار این شاعر و موسیقیِ تاثیرگذار این فصلها همراه میشود. این فیلمی است که جامعهٔ ارمنی را برای مخاطبِ ناآشنایِ جامعهٔ بزرگتر «ترجمه» میکند.
جشنوارهٔ سینماحقیقت اگرچه جشنوارهای کوچک است و بسیاری از فیلمها از ساختارِ منسجم و هدفگذاریِ دقیقی برخوردار نیستند و هنوز فیلمی در حد و اندازههای بهترینهایِ این سالها ندیدهایم اما نشانههایِ مثبتی در آن دیده میشود. سالنهایِ پُر از تماشاگر، اشتیاقِ مستندسازانِ جوان برایِ دیدنِ مستندهای روزِ جهان و تنوعِ آثارِ ارائهشده، نویددهندهٔ آیندهای بهتر است. روحیهٔ محافظهکاریِ فیلمهایِ بلند و نخبهگراییِ فیلمهای کوتاه اینجا کمتر دیده میشود و فیلمهایی که بر پرده نمایشداده میشوند، به حال و هوایِ خیابانهایِ بیرون نزدیکتر هستند. شاید حتی بتوان پا را فراتر گذاشت و گفت سینمایِ مستند شاگردِ زرنگِ این روزهایِ سینمایِ ایران است.