شینیا تسوکامو، یکی از چهرههای قابل بحث سینمای معاصر ژاپن است که فیلمسازی را از نیمه دوم دهه هفتاد میلادی با ساخت فیلمهای کوتاه و هشت میلیمتری تجربی آغاز کرد و با ساخت نخستین فیلم بلند و کمخرج خود در انتهای دهه هشتاد باعنوان “تتسوئو” که اکنون یکی از آثار عمده جریان سایبرپانک تلقی میشود، جایگاه خود را بهعنوان فیلمسازی با سبک و امضای مختص به خود تثبیت نمود.
فیلمهای او که غالباً تحتعنوان آثار علمی- تخیلی و ترسناک قابل دستهبندی هستند، باوجود حرفهایتر شدن روند تولید فیلمهایش، نمایانگر تداوم روحیه تجربهجوی او هستند. آخرین ساخته سینمایی تسوکاموتو “آتش در دشت” که نخستین تجربه فیلمساز در ساخت اثری با مضمون جنگ جهانی دوم است، امسال در جشنواره ونیز مورد استقبال قرار گرفت و پس از آن نیز در جشنواره تورنتو به نمایش درآمد. همزمان با جشنواره فیلم تورنتو، با این کارگردان گفتوگو کردهام که در ادامه میخوانید:
بگذارید این گفتگو را با سؤالی آغاز کنم که به احتمال زیاد افراد دیگری هم از شما پرسیدهاند. وقتی که اولین بار خبر ساخت فیلم جدیدی از شما را شنیدم، با توجه به فیلمهای قبلیتان هرگز نمیتواستم تصور کنم که این فیلم قرار است نسخه جدیدی از “آتش در دشت” کن ایچیکاوا باشد. برایم جالب است بدانم که چطور درگیر این پروژه شدید و چه چیز شما را به ساخت این فیلم ترغیب کرد؟
بله، بسیاری از خبرنگاران از من سوالهای مشابهی پرسیدهاند. من در زمان تحصیل کتاب منبع اقتباس فیلم ایچیکاوا را مطالعهکرده بودم که به شدت مرا تحتتأثیر خود قرارداد. اما بعد از سی سالگی بود که فکر اقتباس از این کتاب برای ساخت فیلم، بهطور جدی برایم مطرح شد. در مورد کن ایچیکاوا باید بگویم که برای او احترام بسیاری قائلام و البته از فیلماش هم تأثیر گرفتهام. اما نسخه او از “آتش در دشت”، انحصاراً به ترسیم بخش تاریک ذات بشری و بهخصوص افکار و ذهنیت تیره انسان پرداختهاست. اما رمان منبع علاوه بر تیرگی روح انسان، به توصیف زیبایی طبیعت هم پرداخته و این طبیعت زیبا در تضاد با حماقت بشری قرارگرفتهاست. قصد من هم این بوده که به سبک رمان، بر تضاد این دو عامل متمرکز شوم ونشان دهم که چگونه در دل طبیعت زیبا، بشر مرتکب بلاهت جنگ میشود.
پس به این دلیل است که طبیعت تا این اندازه در فیلم شما مورد تأکید قرار میگیرد و ما در طول فیلم شاهد مجموعه تصاویری از طبیعت هستیم که با نوعی موسیقی اسرارآمیز همراه شدهاند؟
هدف من در این فیلم این بوده که تماشاگر، خود را با تمام وجود در محیط احساس کرده و تصور کند که همراه شخصیتها در جنگلها قدم گذاشته است. برای این منظور موسیقی و صدا باید همگام با تصاویر بهصورت مؤثری به کارمیرفتند. ایشیکاوا، آهنگساز و ماسایا کیتادا، طراح صدای فیلم که با آنان در فیلمهای گذشته ام همکاری داشتهام در روند تولید این فیلم نیز حضور داشتند و خلق این دنیای خاص در “آتش در دشت”، حاصل همکاری گروهی آنان است.
نکته جالب دیگر برای من این است که در کارنامه شما هم فیلمهای سیاه و سفید مثل “مار ماه ژوئن” و هم آثار متعدد رنگی دیده میشود. چه شد که تصمیم گرفتید فیلم “آتش در دشت” را بهصورت رنگی بسازید و فکر میکنید که رنگ، تا چه اندازه در خدمت نمایش بهتر دیدگاه شما در این فیلم بوده است؟
همانطور که اشاره کردم، ایچیکاوا در اقتباس خود از این داستان بر ترسیم جنبه تاریک بشر متمرکز بوده است. او به احتمال زیاد فیلم خود را در ژاپن فیلمبرداری کرده است، گرچه داستان در فیلیپین اتفاق میافتد. من گمان میکنم که زمینه تصاویر و نیز محل فیلمبرداری، در درجه اول برای او اهمیت نداشتهاست. اما من به خاطر اهمیت تضادی که به آن اشاره کردم، تصمیم گرفتم فیلم را بهصورت رنگی بسازم تا زیبایی موجود در اجزاء طبیعت، از گلها گرفته تا اقیانوس و آسمان را هرچه بهتر به نمایش بگذارم.
پرسش بعدی من ممکن است کمی عجیب بهنظر برسد. شما بهخاطر ساخت فیلمهای ترسناک غیرمعمول مانند “کارآگاه کابوس” و “کوتوکو” شهرت دارید. آیا ما میتوانیم “آتش در دشت” را هم یک فیلم ترسناک غیرمتداول تلقی کنیم و نیز اینطور برداشت کنیم که فیلم به همان اندازه در مورد جنگ است که در مورد آدمخواری؟
باید بگویم که من در ترسیم آدمخواری در فیلم، بهاندازه رمان پیش نرفتهام. رمان تصویری خشن و تکاندهنده از این موضوع ارائه میدهد. پیامی که من میخواستم بدهم این بوده که اگر کسی واقعاً در چنین شرایطی قراربگیرد و بخواهد زنده بماند، به هر گزینه که به زنده ماندنش کمک کند متوسل خواهد شد و در انتها خود را در موقعیت ارتکاب چنین عملی مییابد. من می خواستم نشان دهم که جنگ تا چهاندازه ترسناک است. در پاسخ به پرسش شما میتوانم ادعا کنم که بله، “آتش در دشت” یک فیلم ترسناک است، اما مهمترین تفاوت آن با فیلمهای ترسناک معمولی و یا فیلمهای ترسناکی که خود من پیشتر ساختهام، این است که این بار فیلم هدفِ کاملاً متفاوتی دارد . فیلمهای ترسناکِ متداول، وحشیگری انسانی را بهصورت فانتزی و خیالپردازانه تصویر میکنند. آنها از اعمالی که افراد در زندگی عادی خود نمیتوانند تجربه کنند و با آنها خیالپردازی میکنند، بهعنوان وسیلهای برای تفریح و جلبتوجه تماشاگر استفاده میکنند. فیلم من گرچه آکنده از نمایش رفتارهای بیرحمانه است، اما این صحنهها قرار نیست تماشاگر را مجذوب خود کند. در اینجا من منظور متفاوتی را دنبال میکردم و فیلم بهجای ارضای تخیلات تماشاگر، میخواهد که او دردناکی این وضعیت را با تمام وجود حس کند.
پس به همین دلیل است که در این فیلم نسبت به نسخه کن ایچیکاوا با تصاویر خشن و خونریزی بیشتری مواجه میشویم. من بهخصوص صحنهای از فیلم شما را بهخاطر میآورم که در آن سربازها در حال عبور شبانه از دشت، زیر رگبار مسلسل قرار میگیرند و ما کشتار آنها را در اسلوموشن میبینیم و اندامهای جدا شدهشان در تصاویر دیده میشود. به عقیده، من این صحنه تماشاگر را برای صحنههای بعدی که در آن شخصیتها به سمت آدمخواری سوق پیدا میکنند آماده میسازد. لطفاً کمی در مورد این صحنه توضیح دهید و این که آیا در ترسیم این خشونتِ تصویری، از فیلمهای دیگر ژاپنی تأثیر گرفتهاید؟
هدف من در خلق این صحنه خاص این بوده که موقعیتی را به تصویر بکشم که در آن بدن انسان، دیگر به انسان تعلق ندارد بلکه به یک شیء تقلیل یافته است. البته راستش من این صحنه را در ابتدا فیلمبرداری نکرده بودم اما در هنگام تدوین حس کردم که چیزی در این میان کم است و بنابراین تصمیم گرفتم آن را به فیلم اضافه کنم. در مورد پرسش دوم، باید بگویم که من زیاد فیلم تماشا میکنم و بنابراین احتمالاً باید تحتتأثیر فیلمهایی قرار گرفته باشم، اما برای این صحنه، فیلم خاصی نبوده که به طور مستقیم از آن الهام گرفته باشم.
یک تفاوت قابلملاحظه دیگر بین فیلم شما با نسخه اقتباسی پیشین، در نحوه پایان یافتن آن است و این که شما تصمیم گرفتید پایان فیلم را در فضای پس از جنگ قرار دهید. می توانید در مورد این تصمیمی که گرفتید توضیح دهید؟
راستش من چندان تمایل ندارم که بهخصوص پایانِ فیلمِ من، با فیلم ایچیکاوا مقایسه شود. در رمان “آتش در دشت” که به سهم خود اثر بسیار جالبی است، قهرمان داستان از جنگ جان سالم به درمیبرد و به زندگی در جامعه معاصر خود بازمیگردد و از این به بعد باید با تحمل بار سنگینی که در اثر این تجربهٔ طاقتفرسا بر جان خود احساس میکند، به زندگی ادامهدهد. من هم میخواستم در این مورد به منبع اصلی وفادار بمانم و این بخش را در فیلم حفظ کنم. بهعلاوه این بخشی از سبک و سلیقهٔ من در فیلمسازی است که دوست ندارم زندگی شخصیت اصلی فیلم در فصل نهایی بهپایان برسد. من در فیلمهایم ترجیح میدهم صرفنظر از آنچه که بر آنها گذشته و متحمل شدهاند، زنده بمانند و با آثار این تجربیات سرکنند.
بهعنوان آخرین سوال، آیا هیچ فیلم کلاسیک ژاپنی دیگری هست که آرزوی بازسازی آن را داشته باشید؟
نه، راستش جرأت این کار را در خود سراغ ندارم! این فیلم هم برای من یک بازسازی بهحساب نمیآید و در درجه نخست این کتاب بود که مرا به ساخت فیلم ترغیب کرد.